محل تبلیغات شما

بالاخره لب باز کرد ! بالاخره فهمید نمک نشناسی و ناسپاسی شان را 

دیشب هیچی ننوشتم در دفتر چالش صد روز چون حالم بد بود حتی بلند شدم تا نزدیک کمد کتابخانه هم رفتم ولی پشیمان شدم گفتم صبح قضایش را می نویسم و امشب از عمد ننوشتم شقیقه هایم به شدت درد می کند 

قهرم با خدا قهرم 

با خدای مردها قهرم 

من یک خدای زن دوست می خواهم یک خدایی که بوی عطر ریحان و لیمو بدهد من خدای زن دوست با طعم پرتقال و دارچین می خواهم 

من خدای مرد سالار مرد دوست نمیخواهم

فقط یکی از مشکلاتی که درگیرم را فهمیده بود

خودش به من گفت یوزارسیفشان ، بمن گفت چه دست بی نمکی داری

امروز توی مدرسه خنده دارترین کیس ازدواج را دیدم

خدای ,دوست ,ننوشتم ,مرد ,شدم ,یک ,زن دوست ,خدای زن ,بوی عطر ,که بوی ,خدایی که

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شناخت انقلاب عملگرا آفتاب مهربانی