محل تبلیغات شما



بعد بمن پیام داد زندگی تو با سختی های عمیق پیوند خورده! نه اینکه زندگیت با سختی عمیقا پیوند خورده بلکه با سختی های عمیق! فقط با فهمیدن یک مشکل به این نتیجه رسیده بود! من خودم حتی یادم رفته در چه موقعیت سختی هستم از بس بهش عادت کردم! 

ولی ناراحت شدم دلم گرفت! گفتم خدا دمت گرم هیچ فکر نمیکنی بعد ۱۸ سال باید یک تکانی بدهی این وضعیت اسفبار را؟ 

حتی سیما هم بمن گفت تو برای من الگوی صبر و مقاومتی 

و من فقط خودم می دانم چقدر صبورم! 


بالاخره لب باز کرد ! بالاخره فهمید نمک نشناسی و ناسپاسی شان را 

دیشب هیچی ننوشتم در دفتر چالش صد روز چون حالم بد بود حتی بلند شدم تا نزدیک کمد کتابخانه هم رفتم ولی پشیمان شدم گفتم صبح قضایش را می نویسم و امشب از عمد ننوشتم شقیقه هایم به شدت درد می کند 

قهرم با خدا قهرم 

با خدای مردها قهرم 

من یک خدای زن دوست می خواهم یک خدایی که بوی عطر ریحان و لیمو بدهد من خدای زن دوست با طعم پرتقال و دارچین می خواهم 

من خدای مرد سالار مرد دوست نمیخواهم


و اینکه طرف بلد نبود عادی برخورد کند و الکی مرا کشاند توی حیاط دراندشت مدرسه و تا پارکینگ برد تا کیس مورد نظر من را ببیند حتی به تابلوترین وجه ماسک را از روی صورتم برداشت و خیلی خنده دار بود ولی خواستگار خوشتیپی بود

اصلا دلم خیلی میخواهد در این فصل عشق بازی کنم دوست دارم فقط و فقط در همین فصل کسی بیاید که واقعا عاشقم هست 

دوست دارم در همین فصل قرار عاشقانه بگذارم 

فقط در همین فصل کافی شاپ رفتن کیف دارد 

توی همین فصل زیارت رفتن به آدم می چسبد 

توی همین فصل خرید مزه می دهد 

حتی توی همین فصل مریض شدن صفای دیگری دارد 

اینجا برای بار هزارم مینویسم فصل پائیز فصل عاشقیست فصل من فصل زیبای پائیز 


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها